loading...

غزال بی قرار ذهن

در من،غزالی زیبا و گریزپا گاهی می نویسد

بازدید : 423
شنبه 8 فروردين 1399 زمان : 2:37

باید همان روز که بعدِ دانشگاه توی پارک روی چمن‌ها دراز کشیده بودیم و آسمان آبیِ یکدست بود و من با دستم اَبر می‌کشیدم و تو خندیدی و پرسیدی«اگه گفتی اینی که می‌کشم چیه؟» می‌فهمیدم تو فکر پروازی و من فکرم پرواز است؛ پرواز کنار تو. باید روزِ قبل رفتنت، از دست‌های مضطرب قفل شده ات روی میز آن کافه لعنتی، می‌فهمیدم که دیگر سهم من نیستی. حالا دیگر خوب می‌دانم غمگین‌ترین نقطه جهانِ کوچک من کجاست؛ فرودگاه امام خمینی، وقتی که پرواز تو را اعلام کردند و من جایی دورتر از گیت، دورتر از تمام آن‌هایی که بدرقه‌ات می‌کنند، جایی دورتر از دنیایت و ذهنت ایستاده‌ام و آن شعرِ سعدی را زندگی می‌کنم که می‌گوید: "من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او". طاقت ندارم ببینم دور می‌شوی و گم می‌شوی توی جمعیت، دلم می‌خواهد اخرین تصویری که ازت می‌ماند، نزدیک‌تر باشد. کیف‌ام را روی شانه‌ام جابجا می‌کنم و زودتر از تو می‌روم. حالا که توی ماشین نشسته‌ام، هنوز گریه نکرده‌ام، هنوز قوی مانده‌ام. فکر می‌کردم رانندگی که کنم بهتر می‌شوم. نشدم. فکر می‌کردم تو را در جیغ‌هایم توی تونل گم می‌کنم. گم نکردم. فکر کردم تو را شبیه نور لامپ‌های وسط اتوبان توی تاریکی شب پشت سر می‌گذارم. نگذاشتم. فکر کردم آفتاب که بزند، شبیه شب قبل، حل می‌شوی در طلوع. نشدی. و حالا که پشت میز ناهارخوری آشپزخانه‌ام نشسته ام، می‌شکنم و فکر می‌کنم که با اشک‌هایم سُر میخوری روی گونه‌هایم و می‌روی. نرفتی. در من هنوز، بعد از این همه سال، هیچ هواپیمایی نپریده که دورت کند.

خرید گوسفند زنده به صورت آنلاین
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 17
  • بازدید کننده امروز : 13
  • باردید دیروز : 3
  • بازدید کننده دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 53
  • بازدید ماه : 221
  • بازدید سال : 3037
  • بازدید کلی : 9115
  • کدهای اختصاصی